عصر علم ؛ آغازی بر معضلات لاعلاج در غرب


 

نويسنده:لیلا نعمتی




 
انقلاب علمی به برهه‌ای از تاریخ اروپا قلمداد می‌شود که شامل سده‌های شانزده و هفدهم میلادی است. پیشرفت علوم و تغییر ماهیت نظریات و رهیافت‌های علمی در این سده، باعث بسط این دیدگاه گشت که این انقلاب آغاز رشد حیات اجتماعی و اقتصادی بشر است. در واقع این انقلاب با ایجاد شکاف میان علوم سنتی و دانش جدید و بیان رویکردهای متفاوت از روش‌شناسی سنتی، تأثیرات مخربی بر نظریه‌های علمی، تفکرات عمومی، باورهای اخلاقی و حتی اعتقادات تاریخی گذاشت.
در باب اینکه انقلاب علمی اروپا از کدام سده یا دهه آغاز شده است، نظریات متفاوتی وجود دارد. تبیین تاریخی انقلاب علمی، امری دشوار است، اما دقت‌نظر و تحقیق در جریانات درونی علم و اکتشافات دانشمندان می‌تواند در حل این مسئله، کمک‌ساز باشد. ولی دستاوردهای علمی و نوآوری‌هایی که بین انتشار دو کتاب «گردش افلاک آسمان» در سال 1543 اثر کوپرنیک و کتاب «اصول» نیوتون در سال 1687 رخ داد، باعث گشت تا حیات علمی و فکری غرب دچار تحول تازه‌ای گردد.
این دو کتاب که در زمینه علم نجوم و ریاضیات بود، حاوی مباحث و رویکردهایی نوین در باب علوم بود که تا حد زیادی متفاوت از نظریات گذشته بودند. این دو کتاب دانش‌ها و علوم تازه، روش نگرش و تحقیق علم و دانش را تغییر داده و تفکرات و نظرات جدید که از لحاظ روش‌شناسی متفاوت از گذشته بودند، جای الهیات و ادبیات سنتی قرون وسطی را گرفته و تمدن و دانش غرب را وارد عرصه‌ای نو کرد، این برهه از تاریخ اروپا به عصر علم معروف است.
اندیشمندان و نظریه‌پردازان نیز در باب تحول علمی این سده، نظرات قابل توجهی را ارائه داده‌اند. پروفسور باترفیلد استاد دانشگاه کمبریج در کتاب «منشأ علم مدرن» می‌نویسد: «انقلاب علمی سده‌های شانزدهم و هفدهم همه تحولات از زمان ظهور مسیحیت به بعد را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و رنسانس و جنبش اصلاح دین را به مرتبه تحولات فرعی و صرف جابه‌جایی‌هایی داخلی در درون نظام مسیحیت سده‌های وسطی تقلیل می‌دهد. این انقلاب به عنوان سرچشمه اصلی جهان بود. اندیشه جدید چنان اهمیتی دارد که به واسطه آن دوره‌بندی مرسوم تاریخ اروپا اعتبار خود را از دست داده و اسباب زحمت شده است.»
بسیاری از اندیشه‌ورزان معتقدند که در فاصله سال‌های 1543 و 1687 و به خصوص در اواخر سده هفدهم، علم مورد توجه طبقات روشنفکر جامعه قرار گرفت و در این میان نظریات، فعالیت‌ها و جنبش‌های علمی تازه‌ای صورت گرفت. فرانسیس بیکن، نظریات تازه و متفاوتی از گذشته را مطرح ساخت و تأکید وافری بر روش تجربی و مشاهده در کشف واقعیات علمی داشت.
نهادهای فکری جدید چون آکادمی سیمنتو در فلورانس، انجمن سلطنتی لندن، آکادمی علوم در پاریس و آکادمی برلین در استقبال از علم ایجاد گشتند و امکانات و زمینه‌های بسط و رشد علوم و فنون نو را فراهم ساختند. درس‌های عمومی، نوشته‌ها و آثار جدیدی در زمینه دانش و مسائل علمی برای عموم مردم انتشار یافت، که کتاب «کثرت جهان‌ها» اثر فونتنل یکی از آن‌هاست. بدین ترتیب پیش از پایان قرن هفدهم، هر گونه پیش‌داوری نسبت به مطالعات مکانیکی از بین رفته بود.
اما در برانگیختن انگیزه‌های تفحص و تحقیق علمی، برخی از عوامل غیر علمی نیز وجود دارد، که شاید از دیده‌ها پنهان باشد که افکار عمومی را به مطالعه طبیعت و کشف رموز و قوانین آن سوق داد. در این زمینه پروفسور وایتهد می‌گوید: یکی از این عوامل خود مسیحیت قرون وسطی و مکتب اهل مدرسه آن دوران بود. مسیحیت قرون میانه تفکر یونانی جهانی را که از لحاظ عقلی انتظام یافته بود، اتخاذ نمود و همین اندیشه، تحقیق و مطالعه منظم درباره طبیعت را امکان‌پذیر ساخت.
علاوه بر تأسیس مراکز علمی و فعالیت‌های غیرعلمی، برخی از مکاتب و جنبش‌ها نیز تحولاتی را در پی داشت. مکتب اسکولاستیک تفکر جدید علم و دقت در روش‌شناسی آن را به دانشمندان غرب آموخت، رنسانس و جنبش دینی پروتستان یکی دیگر از زمینه‌های انقلاب علمی بودند. احیای فلسفه‌ها و متون عصر باستان در دوران رنسانس شوق علمی را تشدید کرد. تجدید حیات فلسفه افلاطونی و فیثاغورثی در جلب نظر اندیشمندان به تفکر درباره کائنات به شیوه ریاضی و کمّی نقش قابل توجهی داشت. ترجمه آثار گالن وارشمیدس یکی از عوامل رشد اندیشه علمی بود.
اما در کنار این عوامل، مسئله‌ای که انقلاب علمی را تسریع داد، اکتشافات جغرافیایی و سفرهایی است که اروپاییان به دیگر نقاط جهان داشتند. توسعه اروپا و افزایش مراودات در خود اروپا، تصویری از مملکت موعود انسان در روی زمین را به مردم غرب نشان داد. انقلاب علمی با رشد تجارت و پیدایش طبقه متوسط شهری نیز همزمان بود؛ و تمامی این عوامل دست به دست هم داده و این انقلاب را رقم زدند.
انقلاب علمی، بسیاری از نظریات علمی، فلسفی وتجربی را متحول ساخته و حتی روش زندگی و نگرش انسان به هستی، باورها و دیدگاه او را در مسیری متفاوت از گذشته قرار داد. نظریات فلسفی، رویکردهای علمی و تجربی، بسیاری از دیدگاه‌ها و نظریات باستانی فی‌المثل جهان روح یا جهان مثل افلاطونی را دچار شبهه و تردید کرد. تصویر فیلسوفان و اندیشمندان از جهان هستی دگرگون شد. علم به مدارس قرون وسطی حمله کرده و قوانین و مقررات ادبی خاص خود را بر حوزه‌های علوم سنتی تحمیل نمود، روش و ابزارهای تازه‌ای در خدمت دانشمندان و نظریه‌پردازان علوم اجتماعی و طبیعی قرار داد.
این علم جدید، حتی نگرش انسان را نسبت به رسم و سنت دیرینه دگرگون کرد و به انسان این امکان را داد تا نظریات و دیدگاه خود را مستقل از تجربیات و علوم سنتی بیان کند. پیشرفت جزئی که در این عصر به دست آمد، باعث گشت تا افراد با دیدی حقارت آمیز به گذشته و حتی اندیشه نویسندگان قدیم بنگرند و آینده‌ای روشن و به دور از باورهای سنتی برای خود تصور نمایند. در طول زمان رشد علمی و پیشرفت‌هایی که از طریق نظریات نوین حاصل شد، باعث گشت تا علوم سنتی و دانشی که در گذشته و علی‌رغم نبود امکانات توسط اندیشمندان به دست می‌آمد، علومی سطحی‌نگر و به دور از واقعیات و متأثر از خرافات و باورهای غیرمنطقی تلقی گردد.
تفکر تازه‌ای که در باب اصلاح علوم و جامعه مطرح گشت، نظریات و رهیافت‌ها را به سوی اصلاح امور از بیرون و از طریق ابزارهای علمی و اجتماعی هدایت کرد، نظریه‌ای که در تقابل با دیدگاه سنتی یعنی اصلاح و تحول از درون قرار داشت.
بدین ترتیب بسیاری از رویکردها به مسائل و پدیده‌هایی که از خارج یک جامعه یا یک فرایند را تحت تأثیر قرار می‌داد، معطوف گشت و این مسئله زمینه دخالت در امور مربوط به دیگر جوامع را فراهم ساخت.
از سده هفدهم به بعد علم یا معرفت آشکارا دستخوش تغییر شد. معرفت معنای تازه‌ای یافت، یعنی آنچه به طور قطع و یقین کشف و درک شده است، نه آنچه امکان و احتمال دارد که وجود داشته باشد. معرفت چیزی است که به وضوح توسط ذهن آدمی درک شده و با کاربرد ریاضیات و روش تجربی همراه باشد. معرفت متعلق به فلسفه طبیعی و نظریه اجتماعی است و با الهیات و فلسفه قدیم یا شعر نسبتی ندارد. در این دوره معرفت اغلب، متضمن فایده و سودمندی تلقی می‌گشت. به خصوص از دوران بیکن به بعد، معرفت به تدریج انباشته می‌شود و خصلت آزمایشی و موقتی دارد.
انقلاب علمی، برداشتی متفاوت از معرفت، روش‌شناسی علمی و جهان‌بینی را ارائه نمود که با جهان‌بینی ارسطویی و مسیحی متفاوت بود که محصول نهایی آن نگرش تازه‌ای درباره تاریخ بود که در قرن هجدهم خود را نشان داد. در این قرون، هفت علم روشنگر ذهن بود که معادل هفت هنر عام به کار برده می‌شد.
به عنوان نتیجه‌گیری نهایی می‌توان گفت: ویژگی اصلی اندیشه سده هفدهم خلع الهیات از موقعیت و جایگاه اولیه خود بود. بیکن، دکارت و نیوتن با بیان نظریات خود، در این امر نقش خاصی داشتند. این سه نظریه‌پرداز در دورانی می‌زیستند که افکار عمومی ایجاد سازش میان علم و دین را امری دشوار می‌دانست. در این بحبوحه، آن‌ها سعی کردند تا سازشی سست و سطحی میان علم و دین برقرار سازند. از لحاظ علمی، آن‌ها غایتی مذهبی برای طبیعت قائل نبودند ولی با این حال معتقد بودند که مذهب بر عقاید و اخلاقیات خصوصی نظارت دارد.
جان لاک و عقل‌گرایان نظریاتی را بیان ساختند که منکر بسیاری از واقعیات بود، در حالی که آن‌ها نظرات خود را راهی روشن برای کشف علوم و افزایش اعتماد و یقین در آن می‌دانستند.آن‌ها حقایق مذهبی و اعتقادی را در سنجه عقل، آزمایش و شواهد عینی قرار دادند و منکر بسیاری از واقعیات معنوی و الهی گشتند، تنها به این دلیل که نمی‌توانست در ترازوی عقل آن‌ها جای بگیرد. در این میان عقاید و نظرات بیکن منصفانه‌تر از لاک بود، لاک گرچه مسیحی بود، اما نظرات و رویکردهای او تا حد زیادی اهمیت عقاید مذهبی و اخلاقیات را در علوم و افکار عمومی کاهش داد. کتاب او با نام «معقولیت مسیحیت» که در سال 1695 نگاشت و همچنین کتاب جان تولند با نام «مسیحیت بدون رمز و راز» فاصله کوتاهی با «مذهب طبیعی» روشنگران قرن هجدهم داشت.
انقلاب علمی همچنین چشم‌انداز تاریخی مردم غرب را دگرگون ساخت، طی سده هفدهم روشنفکران پیشرو، به اندیشه‌های سنتی تاریخ حمله کرده و قدرت مستدام نیروهای طبیعت و برابری قدرت مغزی مردم معاصر با مردمان باستان تأکید کردند. انقلاب تجاری و اعاده نظم سیاسی پس از سلسله‌ای از جنگ‌های مذهبی و غیرمذهبی به چنین نظر خوش‌بینانه‌ای مساعدت می‌نمود.
مدرن‌های سده هفدهم هرگز نتوانستند، اندیشه پیشرفت اخلاقی و اجتماعی را به طور کامل دریافته و نظریات کامل و همه‌جانبه‌ای را در باب آن بیان سازند که دربردارنده سعادت حقیقی حیات جامعه باشد. تحول در نظام علمی اروپا، به دلیل عدم بهره‌مندی از مبانی معرفت‌شناسانه عمیق و ژرف نتوانست مشکلات عمیق و شکاف‌های التیام‌ناپذیر زندگی غربی را به سامان رسانده و تحولات همه‌جانبه‌ای را در تمامی ابعاد حیات غربی ایجاد نماید. عدم اتکاء به اصول ارزشی، سطحی نگری، تک‌بُعدی بودن، ابتر و ناقص بودن از جمله انتقادات اساسی به جنبش علمی در اروپا می‌باشد
منبع:روزنامه رسالت
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb